تاریخ تحلیلی و تبیینی

بررسی انتقادی و تحلیلی منابع، رخدادها و پدیده های تاریخی

تاریخ تحلیلی و تبیینی

بررسی انتقادی و تحلیلی منابع، رخدادها و پدیده های تاریخی

شعر «جلال الدین خوارزمشاه» از دکتر مهدی حمیدی

چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۱۸ ب.ظ

شعری درباره حماسه شاهزاده بی تاج و تخت خوارزمشاهی

جلال الدین منکبرنی تنها نیروی مقاومت ایران در برابر حمله مغول

 

بنده قصد انتشار شعر در این وبلاگ تاریخی را ندارم، اما این شعر دارای مضمون تاریخی است و البته بسیار عالی هم سروده شده است. شخصیت اصلی شعر در حدود 628 هجری قمری، اندکی پس از آغاز حملات سپاه چنگیزخان مغول به ایران از دنیا رفته و شاعر مشهور این ابیات نیز، در 1365 شمسی در تهران درگذشته است. قدر همت شاه بی تخت ایران و اندوه جانکاه شاعر در این سروده، مشهود است. شعر سوزناک و حماسی دکتر مهدی حمیدی شیرازی درباره حمله مغول و مقاومت سلطان جلال الدین خوارزمشاه معروف به منکبرنی در ادامه آمده است:

 

به مغرب سینه مالان قرص خورشید

نهان می گشت پشت کوهساران

فرو می ریخت گردی زعفران رنگ

به روی نیزه ها و نیزه داران

....

 

ز هر سو بر سواری غلت می خورد

تن سنگین اسبی تیر خورده

به زیر باره می نالید از درد

سوار زخم دار نیم مرده

 

ز سم اسب می چرخید بر خاک

به سان گوی خون آلود ، سر ها

ز برق تیر می افتاد در دشت

پیاپی دست ها دور از سپر ها

 

میان گردهای تیره چون میغ

زبان های سنان ها برق می زد

لب شمشیرهای زندگی سوز

سران را بوسه ها بر فرق می زد

 

نهان می گشت روی روشن روز

به زیر دامن شب در سیاهی

در آن تاریک شب می گشت پنهان

فروغ خرگه  خوارزمشاهی

 

دل خوارزمشه یک لمحه لرزید

که دید آن آفتاب بخت خفته

ز دست ترکتازی های ایام

به آبسکون شهی بی تخت ، خفته

 

اگر یک لحظه امشب دیر جنبد

سپیده دم جهان در خون نشیند

به آتش های ترک و خون تازیک

ز رود سند تا جیحون نشیند

 

به خوناب شفق در دامن شام

به خون آلوده ایران کهن دید

در آن دریای خون در قرص خورشید

غروب آفتاب خویشتن دید

 

به پشت پرده ی شب دید پنهان

زنی چون آفتاب عالم افروز

اسیر دست غولان گشته فردا

چو مهر آید برون از پرده ی روز

 

به چشمش ماده آهویی گذر کرد

اسیر و خسته و افتان و خیزان

پریشان حال و آهو بچه ای چند

سوی مادر دوان وز وی گریزان

 

چه اندیشید آن دم ، کس ندانست

که مژگانش به خون دیده تر شد

چو آتش در سپاه دشمن افتاد

وز آتش هم کمی سوزنده تر شد

 

زبان نیزه اش در یاد خوارزم

زبان آتشی در دشمن انداخت

همه تیغش به یاد ابروی دوست

به هر جنبش سری در دامن انداخت

 

چو لختی در سپاه دشمنان ریخت

از آن شمشیر سوزان آتش تیز

خروش از لشکر انبوه برخاست

که از این آتش سوزنده پرهیز !

 

در آن باران تیغ و برق پولاد

میان شام رستاخیز می گشت

در آن دریای خون در دشت تاریک

به دنبال سر چنگیز می گشت

 

بدان شمشیر تیز عافیت سوز

در آن انبوه ، کار مرگ می کرد

ولی چندان که برگ از شاخه می ریخت

دو چندان می شکفت و برگ می کرد

 

سرانجام آن دو بازوی هنرمند

ز کشتن خسته شد وز کار واماند

چو آگه شد که دشمن خیمه اش جست

پشیمان شد که لختی ناروا ماند

 

عنان بادپای خسته پیچید

چو برق و باد ، زی خرگاه آمد

دوید از خیمه خورشیدی به صحرا

که گفتندش سواران : شاه آمد

 

 

میان موج می رقصید در آب

به رقص مرگ، اخترهای انبوه

به رود سند می غلتید بر هم

ز امواج گران کوه از پی کوه

 

خروشان ، ژرف ، بی پهنا ، کف آلود

دل شب می درید و پیش می رفت

از این سد روان در دیده ی شاه

ز هر موجی هزاران نیش می رفت

 

نهاده دست بر گیسوی آن سرو

بر این دریای غم نظاره می کرد

بدو می گفت اگر زنجیر بودی

تو را شمشیرم امشب پاره می کرد

 

گرت سنگین دلی ، ای نرم دل آب !

رسید آنجا که بر من راه بندی

بترس آخر ز نفرین های ایام

که ره بر این زن چون ماه بندی !

 

ز رخسارش فرو می ریخت اشکی

بنای زندگی بر آب می دید

در آن سیماب گون امواج لرزان

خیال تازه ای در خواب می دید

 

اگر امشب زنان و کودکان را

ز بیم نام بد در آب ریزم

چو فردا جنگ بر کامم نگردید

توانم کز ره دریا گریزم

 

به یاری خواهم از آن سوی دریا

سوارانی زره پوش و کمان گیر

دمار از جان این غولان کشم سخت

بسوزم خانمان هاشان به شمشیر

 

شبی آمد که می باید فدا کرد

به راه مملکت فرزند و زن را

به پیش دشمنان استاد و جنگید

رهاند از بند اهریمن وطن را

 

در این اندیشه ها می سوخت چون شمع

که گرد آلود پیدا شد سواری

به پیش پادشه افتاد بر خاک

شهنشه گفت : آمد ؟ گفت : آری

 

پس آنگه کودکان را یک به یک خواست

نگاهی خشم آگین در هوا کرد

به آب دیده اول دادشان غسل

سپس در دامن دریا رها کرد

 

بگیر ای موج سنگین کف آلود

ز هم وا کن دهان خشم ، واکن !

بخور ای اژدهای زندگی خوار

دوا کن درد بی درمان ، دوا کن !

 

زنان چون کودکان در آب دیدند

چو موی خویشتن در تاب رفتند

وز آن درد گران ، بی گفته ی شاه

چو ماهی در دهان آب رفتند

 

شهنشه لمحه ای بر آب ها دید

شکنج گیسوان تاب داده

چه کرد از آن سپس ، تاریخ داند

به دنبال گل بر آب داده

 

شبی را تا شبی با لشکری خرد

ز تن ها سر ز سرها خود افکند

چو لشکر گرد بر گردش گرفتند

چو کشتی بادپا در رود افکند

 

چو بگذشت از پس آن جنگ دشوار

از آن دریای بی پایاب ، آسان

به فرزندان و یاران گفت چنگیز

که گر فرزند باید ، باید این سان !

 

 

بلی آنان که از این پیش بودند

چنین بستند راه ترک و تازی

از آن این داستان گفتم که امروز

بدانی قدر و بر هیچش نبازی

 

به پاس هر وجب خاکی از این ملک

چه بسیار است آن سرها که رفته

ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک

خدا داند چه افسرها که رفته!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۱۵
د. محمدامین زرگر

جلال الدین خوارزمشاه

مغول

نظرات  (۱۳)

بسیار ناراحت کننده ....

دردناکه و عبرت آموز

۰۳ فروردين ۰۲ ، ۰۹:۲۲ سعدی جانعلی پور

درود بر روح سلطان جلال الدین خوارزمشاه که پهلوانی و قهرمانی را معنی کرد.

واقعا که گر فرزند باید،باید این سان 

خانم رسولی جان شمایید🥺🥺

پاسخ:
خیر😐

سلام بعد از اینکه زنان به دنبال فرزندان به دریا رفتند چه اتفاقی افتاد؟(بنده گیج شدم)

پاسخ:
سلام. داستان توسط دکتر حمیدی با چاشنی قصه‌پردازی به شعر درآمده. در منابع دقیقا سرنوشت زنان و کودکان جلال‌الدین روشن نیست ولی عمده آنها در آب سند غرق شدند و افراد باقیمانده به دستور چنگیز کشته شدند حتی کودکان.

واقعا جلال‌الدین چه رنج هایی متحمل شده که  نذاره مغول ها مملکت رو ویران کنند ولی چ فایده که شانس باهاش یار نبوده

۲۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۰۹ خیراله خدادادی

هر وقت این شعرو میخوانم جلی بغض و اشکم رو نمیتونم بگیرم

درود بر روان پاکت که واقعا شیر صحرا برازنده توست

۰۱ دی ۰۲ ، ۲۱:۲۷ امپراتور

شبی راحت نخسبیدم دریغا.

چه باید کرد زین بیداد ایام.

در آتش به اگر سوزم من امروز.

کجا رفتند آن کوپال و بیضا.

درود بر روان پاک خوارزمشاه و تمام میهن پرستان که تا آخرین قطره خون از ایران دفاع کردند.

با دستان خویش ، فرزندان خود را در رود انداختند تا فردا به دست دشمن نیفتند و این دردناک ترین لحظات سخت و جانکاه تنها و تنها برای ایران و نجات آن است. امید آنکه این سر گذشت ، بتواند در بین همه ی مردم ایران پخش شود و بر سر زبان ها افتد.

سلطان جلال الدین منکبرنی یکی از بهترین پادشاهان ایران بعد از اسلام  که شهامت و شجاعت و مقاومت را معنی کرد داستان و پایانش خیلی غم انگیز هست و هروقت که میخونم نمیتونم جلوی اشک هایم را بگیرم  . ولی اگر مسلمانان و خلیفه به اون کمک میکردند هرگز چنین نمیشد ولی افسوس که بهش پشت کردن خداوند جایش را بهشت گرداند و او را در جوار رحمت خویش قرار دهد

 

 

 با سلام

 ای کاش همیشه یک سری مراسم ها برای. سرداران شجاع ایرانی میگرفتن

 یا فاتحه میفرستادن

 یا درباره‌ی همچین. قهرمانانی الگو سازی میکردن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی