امیرالمؤمنین علیه السلام و وحدت اسلامی
وحدت در سیره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از سال 11 تا 40 هجری
نوشته دکتر محمدامین زرگر (متن کامل مقاله)
مناظرهها و مذاکرههای حضرت امیر(ع) و نمایندگانش با خوارج بر پایه استدلال و منطق، و عاری از تندی و خشونت است، تا آنجا که اگر فتنه فتنهگران نبود، خوارج آماده بازگشت بودند.
مقدمه
موضعگیریها، حرکات و سکنات امیرمؤمنان حضرت علی(ع) به عنوان جانشین رسول خدا(ص) و امام مسلمین، از جهات مختلف حائز اهمیت و مورد توجه و دقت محققین است و همواره تلاش شده تا پرده از گوشهای از اهداف و انگیزههای بلندنظرانه ایشان، با بررسی سیره و تاریخ حیات وی، برداشته شود. این امام بزرگوار در برهههای مختلف زندگانی خود از حضور در کنار پیامبر(ص) در مکه، همراهی با ایشان در مدینه، و دوران خانه نشینی و خلافت، الگویی تمام عیار از موازنه میان مفاهیمی چون عدالت و مصلحت، هدایت و وحدت، سیاست و حقیقت، و قدرت و رحمت ارائه دادند که هر آن مورد نیاز نسلهای پس از او بوده و هست.
در این مختصر، به بررسی مواضع، اهداف و آثار عملکرد حضرت امیر(ع) با تکیه بر نگرش ایشان نسبت به وحدت اسلامی خواهیم پرداخت.
الف) امیرالمؤمنین و پرهیز از عوامل مؤثر در ایجاد تفرقه:
1. عدم تکفیر مخالفان و دشمنان
تکفیر مفهومی است تلخ و ابزاری است سخت، که تعداد به کار گیری صحیح آن، در برابر سوء استفادههای انجام شده از آن، بسیار ناچیز است. قدمت این سوء استفاده به دوران پیامبران گذشته و اعصار دور میرسد و در دوره اسلامی نیز، تقریبا همزاد رحلت حضرت رسول(ص) و غصب خلافت است. هر چند که این ابزار در طول تاریخ اسلامی به کرات مورد استفاده خلفا، فقها و قاضیان قرار گرفت، اما در میان گفتمان ناب شیعی، جایگاهی ندارد که این مسئله مرهون سیرهی ائمه و معصومین است.
حضرت علی(ع) در برابر دشمنان گوناگونی از کفار، منافقین، و منحرفین قرار گرفت اما با وجود اینکه برخی از دشمنان ایشان از مبانی اعتقادی و عملی اسلام بسیار فاصله داشتند، اما ایشان از متهم کردن آنها (به جز کفار) به کفر ابا داشت.
شیوه و منش حضرت امیر(ع) در برخورد با دشمنان خود از میان مسلمین، ابتدا بر نصیحت و دعوت به بازگشت بود. در صورت نیاز کار به مبارزه و نبرد و تنبیه گناهکاران نیز میرسید اما هیچگاه آنها را متهم به کفر نمیکردند. از جمله در برخورد با خوارج که ید طولایی در تکفیر دشمنان خود از جمله امیرالمؤمنین(ع) داشتند، با آنها همانند مسلمانان دیگر برخورد کرده و تنها به تنبیه محاربین پرداختند. این سخن علی(ع) است با خوارج که: «مادام که جزو ما باشید به مسجدهای خدا راهتان میدهیم که در آنجا ذکر خدا کنید، مادام که با ما همدستی کنید غنیمت از شما باز نمیداریم، و با شما جنگ نمیکنیم تا خودتان آغاز کنید.» (طبری 1383ش, ج6: 2595)
امیرالمؤمنین(ع) حتی معاویه را نیز تکفیر ننمودند و از تبعات درازمدت تکفیر دشمن شامی خود بر حذر بودند، هر چند که جبهه مقابل، هرگونه اتهامی را در آینده به این امام بزرگوار وارد نموده و به سب و لعن و افترا به امام علی(ع) پرداخت. برای بررسی تبعات عامل تفرقه افکن و مخرب «تکفیر»، کافی است به اثرات آن در نمونههای تاریخی توجه کنیم:
1.1. کشتار و قتلعام بیرون از میدان جنگ: تکفیر مخالفان توسط خوارج، به عنوان یک عامل درونی موجب شد تا این انگیزه در میان افراد گروه خوارج به وجود آید که هر گونه جنایتی را در قبال مخالفان مرتکب شوند. به عنوان نمونه خوارج راه را بر «عبدالله بن خباب بن ارتّ» از صحابی حضرت رسول(ص) بسته و او را در حضور همسرش سر بریدند، سپس همسر او را در حالی که باردار بود کشته و نیز چهار زن دیگر را به قتل رساندند (ابن اثیر 1383ش, ج5: 1937) که هیچ کدام از این جنایتها در نزدیکی میدان نبرد نیز نبود. برخی از خوارج از همان ابتدا با تکفیر مرتکبان کبائر، (المسعودی 1425هـ, ج3: 115) خود را مجاز به اجرای هر گونه جنایتی در حق مخالفان دانستند. تکفیر شیعیان و علویان نیز توسط مخالفان در برخی دورههای تاریخی، موجب شد تا بسیاری از خانوادههای شیعه با مجوزهای به ظاهر شرعی و با انگیزههای مذهبی مورد آزار، تعقیب و کشتار قرار گیرند.
1.2. ایجاد فضای روانی منفی و فراگیری نگاه غیرمنطقی: خوارج که مخالفان خود را کافر میدانستند، به هیچ عنوان حاضر به بررسی نظرات آنان نبوده و تنها به برخوردهای فیزیکی و روشهای خشن متوسل میشدند. در زمانهایی که شیعیان مورد تکفیر قرار گرفتند، زمینه هرگونه مناظره و مذاکره از میان رفته و تنها زبان زور و اهانت بود که از سوی مخالفان شنیده میشد. همچنین در دو سده اخیر، با ظهور فرقه وهابی، زمینه هرگونه مناظره و مذاکره میان فرق اسلامی از میان رفته و تنها به صدور فتوا از سوی مفتیان معلوم الحال بسنده می گردد.
هر دو اثر ذکر شده بالا، موجب ایجاد فاصلههای جبران ناپذیر شده و به شدت با وحدت تنافر و تضاد دارد. این در حالی است که عمده تحرکاتی که علیه خلافت ابوبکر در جامعه صورت گرفت، در برخی منابع تحت عنوان «اهل رده» بررسی شده و به انگیزههای آنها که در بعضی موارد خالی از هرگونه دیدگاه کفرآمیز و ضد دینی و بلکه شامل انگیزههای اصلاح طلبانه بود، توجه نشده است.
2. نرمش با مخالفان و برخورد محترمانه
خاندان رسالت که دنبالهرو اخلاق متعالی نبی مکرم اسلام(ص) بودند، ادب را سرلوحه رفتار و گفتار خود داشته و مشخصا از اهانت به فاسدترین دشمنان خود نیز، ابا داشتند.
وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَیرِ عِلْمٍ کَذَلِکَ زَینَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَینَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا یعْمَلُونَ(الأنعام/108) (به معبود) کسانی که غیر خدا را میخوانند دشنام ندهید، مبادا آنها از روی جهل، خدا را دشنام دهند! اینچنین برای هر امتی عملشان را زینت دادیم سپس بازگشت همه آنان به سوی پروردگارشان است؛ و آنها را از آنچه عمل میکردند، آگاه میسازد.
زبان امیرالمؤمنین(ع) و بانوی اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) در برابر بزرگترین حقخوری تاریخ، و در برابر خلفای اول و دوم در روزهای اولیه فقدان حضور رسول اکرم(ص)، زبان منطق و استدلال بود و آنجا که لازم به اتمام حجت با عامه مردم بود، خطابه و تبیین علنی و تصریح بر واقعیتهای نادیده انگاشته شده، راهکاری بود که در پیش گرفته شد. در تمام این مراحل از اهانت و خشونت خبری نبود، هر چند که طرف مقابل از هرگونه اهانت و برخورد فیزیکی برحذر نبود.
حضرت امیر(ع) تا آنجا که کیان اسلام و ریسمان وحدت به خطر نیفتاده بود دست به افشاگری و پافشاری جهت احقاق حق نمود تا قرنها بعد برخی نگویند آن حضرت با شرایط موجود موافق و از حق خود گذشته بود، اما پس از اینکه شرایطِ ناامید کننده تثبیت شد و اوضاع به نقطه بیبازگشت رسید، و هنگامی که اصرار بر حق پایمال شده تنها به وخامت اوضاع و فشار حکومت بر اندک هواداران حقیقت و حتی زبانه کشیدن شعله تفرقه و امکان به وجود آمدن جنگ داخلی کمک میکرد، سکوت را پیشه خود ساخته و دو شهید خاندان رسالت را، سند انجام وظیفه و ادای تکلیف خود در قبال وصیت پیامبر(ص) قرار داد.
در زمان خلیفه سوم نیز، پس از آزار یاران نزدیک حضرت امیر(ع) و مخالفان حکومت و هنگام مشاهده تخلفات عدیده دستگاه خلافت در امور مالی و سیاسی، که از آن جمله میتوان به انتصاب ولید بن عقبه بر خلاف وصیت خلیفه دوم بر کوفه، مضروب ساختن عبدالله بن مسعود و عمار بن یاسر، تبعید ابوذر حبیب رسول خدا(ص) به ربذه، و تبعید مالک اشتر و یارانش به شام بدون خانوادههایشان اشاره کرد، (ابن أعثم الکوفی 1411هـ, ج2: 394) اعتراض منطقی شیوه مرسوم امیرالمؤمنین(ع) بود آن هم به اصرار مردم، و باز هم حفظ جان خلیفه لازم بود و بیزاری از کشندگان خلیفه، موضع حضرت علی(ع). امام علی(ع) خود را از اتهام مشارکت در قتل عثمان با جدیت مبرا دانست که از آن جمله تأکید او خطاب به اسامه بن زید در این باره است (ابن أعثم الکوفی 1411هـ, ج2: 423) و سعی در خنثی سازی تبلیغات منفی اهل جمل و شامیان در این رابطه داشت. (خطبههای 22 و 75) (الشریف الرضی 2004م, : 63 و 103)
در دوره خلافت کوتاه و پرتلاطم حضرت امیر(ع)، با وجود اتهام سنگین جبهه شام به آن حضرت مبنی بر مشارکت در قتل عثمان و لزوم رد آن اتهام و همچنین طغیان و لشکرکشی معاویه علیه خلیفه وقت، نامههای امام شیعیان به دربار شام شامل تصریحات حکیمانه و انذار و یادآوری است. نرمش آن حضرت در برابر دیگر دشمنان نیز حکایت دیگری است. عایشه بعد از اتمام جنگ جمل و اسارت به دست برادرش محمد بن ابیبکر، با عزت و احترام تمام به خانه فرستاده میشود و این پاسخ آن همه اهانت عایشه به امیرالمؤمنین(ع) در زمان حیات رسول خدا(ص) و پس از او است.
مناظرهها و مذاکرههای حضرت امیر(ع) و نمایندگانش با خوارج نیز بر پایه استدلال و منطق، و عاری از تندی و خشونت است، تا آنجا که اگر فتنه فتنهگران نبود، خوارج آماده بازگشت بودند. از جمله سخن گفتن آمیخته با آرامش و استدلال حضرت امیر(ع) را با زرعه بن رج طایی، حرقوص بن زهیر سعدی، یزید بن عاصم محاربی، عبدالرحمان بن سعید بکائی و دیگران از خوارج میتوان مورد توجه قرار داد. (طبری 1383ش, ج6: 2594-2596)
آنچه در سراسر زندگانی حضرت امیر(ع) و امامان پس از ایشان قابل توجه و تأمل است، تا حد امکان پرهیز از انتقاد صریح از خلفای اول تا سوم - علیرغم تصریحات اولیه - است، چرا که به هر حال، خیل عظیمی از جامعه اسلامی نگاه اعتقادی راسخی به آنها داشتند. هر گونه تصریح در انتقاد از آنها میتوانست عامه مردم را از بهرهمندی از دریای علم و فضل ائمه(ع) محروم و درگیر اختلافات بینتیجه سازد، چیزی که توسط برخی کوته نظران و پیروان سطحی نگر امامان شیعه(ع) نادیده انگاشته شد. جالب اینجاست که در نزدیکترین قیام علوی به ائمه(ع) که بیش از دیگر جنبشها مُهر تأیید بر آن زده شده، یعنی قیام زید بن علی، آنچه موجب تنهایی زید در معرکه نبرد گردید، عدم تصریح او بر ذم و طعن شیخین بود که موجب روی گردانی بعضی شیعیان کوفی از او گردید، در حالی که این شیوه زید بیشتر قابل تطبیق بر منش ائمه اطهار(ع) بود تا روش کوفیان. همین شیوه مصلحت جویانه و صبورانه ائمه(ع)، عدهای را در عصر حاضر به این دیدگاه غیرمستند کشانده که امامان شیعه(ع) با خلفای راشدین مخالفتی نداشتند، در حالی که این دیدگاه بر خلاف تصریحات اولیه و شواهد تاریخی و روائی است، و روش آمیخته با سکوت و سازگاری ائمه(ع) را تنها از دریچه مصلحت میتوان مورد بررسی و تحلیل قرار داد.
3. به کار گیری حداقلی تنبیه و خشونت
در دوران پیامبر اکرم(ص) مواردی پیش میآمد که حکومت تازه تأسیس اسلامی قادر به اجرای احکام بر علیه متخلفان و مجرمان نبود و به تصریح اسناد، یا به دلیل اهمال و سستی آگاهانه یا ناآگاهانه یاران پیامبر(ص)، دستورات ایشان بر زمین میماند، و یا با صلاحدید خود ایشان، به ناچار برخی تنبیهات و تعزیرات اجرا نمیشد. یکی از این موارد امکان ارتداد برخی از قبائل از اسلام به دلیل اعمال تنبیه سرکرده و فرد محبوبشان بود که این مسئله خود ریشه در جهل و بیبصیرتی داشت.
در دوران حضرت امیر(ع) نیز اعمال بعضی تنبیهات بر علیه افراد خطاکار به تعویق میافتاد. به عنوان نمونه تخلفات و کارشکنیهای اشعث بن قیس رئیس قبیله کنده، به طور مکرر با تنبیهی درخور مواجه نشد و تلاشهای امام اول(ع) برای آگاهسازی هواداران او با برکناری و جایگزین کردن دیگری، نیز کارگر نیفتاد و حکومت وقت مجبور به تحمل رفتارهای منافقانه او گشت.
پرهیز از تنبیه ابوموسی اشعری بزرگ کوفیان نیز از آن جمله است که پس از قد علم کردن در برابر والی تعیین شده توسط امام بر کوفه و سعی در ایجاد آشوب و تفرقه در جریان اعزام سپاه جهت مقابله با فتنه جمل، هیچ مجازات در خوری برای او در نظر گرفته نمیشود و بنا به مصلحت و احیانا برای پرهیز از شکاف در میان مسلمانان گوناگون اهل عراق، شیخ اشعری به حال خود رها میشود.
این نامه امیرالمؤمنین(ع) است به اهل بصره که با وجود تخلف آنها با نرمش به آنها میفرماید: «... فعفوتُ عن مجرمکم، و رفعتُ السیف عن مدبرکم، و قبلتُ من مقبلکم؛ جرم شما را عفو کردم، و شمشیر از فراریان برداشتم، و استقبالکنندگان را پذیرفتم» / نامه29 (الشریف الرضی 2004م, : 389)
مطمئنا این روشهای حضرت امیر(ع) تنها با در نظر گرفتن تمام جزئیات به کار رفته و البته در ظرف زمان و مکان خود قابل بررسی و درک است.
ب) اقدامات امیرالمؤمنین(ع) برای ترمیم بنیان وحدت
1- مشارکت در تصمیمسازیهای خلفا
حضرت امیر(ع) هم برای پر کردن شکاف تفرقه به وجود آمده در سقیفه بنیساعده در میان مسلمین، و هم برای جلوگیری از انحراف بیشتر هیأت حاکمه، و هم به جهت اعمال اصلاحات حداقلی در بدنه اجرایی حکومت، اقدام به مشارکت در تصمیمسازی و ارائه مشورت به خلفا در برهههای زمانی مختلف مینمود.
حضرت علی(ع) در زمینه قضاوتها، اعزام سپاه و فتوحات شام و ایران، ساختارسازی سیاسی و تعیین والیان، پاسخگویی به هیأتهای اعزامی از همسایگان، پاسخ به شبهات و پرسشهای دینی مطرح شده، و موارد مختلف دیگر در عین اینکه مسئولیت رسمی نداشته و از هرگونه دخالت مستقیم در حکومت برکنار بود، اعمال نظر نموده و منشأ اثر بودند که البته عمده این موارد به درخواست خود خلفا بود. البته در بسیاری از موارد نیز بر خلاف دیدگاه و نظر حضرت امیر(ع) عمل میشد که منجر به خسارت و خطاهای فاحش و جبران ناپذیری میگردید.
2- تسلیم و سکوت در شورای ابداعی خلیفه دوم
امیرالمؤمنین(ع) با وجود چینش هدفمند شورای انتصابی خلیفه دوم برای تعیین جانشینش، و آگاهی از اغراض و وابستگیهای افراد عضو در شورا، باز هم در برابر پایمال شدن حق و حقیقت سکوت کرد و تن به قضای الهی داد. ایشان خود در آن هنگام میفرماید: «همانا میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا! به آنچه انجام دادهاید گردن مینهم، تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آنهمه زر و زیوری که بدنبال آن حرکت میکنید، پرهیز میکنم.» / خطبه74 (الشریف الرضی 2004م, : 102)
3- میانجیگری در هنگام محاصره خلیفه سوم
در هنگام حضور اهل عراق و مصر در مدینه و محاصره دارالخلافه توسط معترضان، حضرت امیر(ع) هم به نصیحت خلیفه سوم و ترغیب او برای تغییر روشهای خلاف شرع در اداره حکومت پرداخت، و هم سعی در فرونشاندن خشم عمومی و آرام ساختن اوضاع داشت. شاید اگر اعتماد بیش از اندازه عثمان به مروان حکم و امید نافرجام خلیفه به ورود سپاهیان شام نبود، نصیحتهای امیرالمؤمنین(ع) کارگر میافتاد و باب خلیفه کشی - آنچه حضرت امیر(ع) به شدت از آن نهی مینمود - باز نمیشد.
هنگامی که معترضان، آن حضرت را واسطه میان خود و عثمان برای نصیحت خلیفه ساختند، ایشان سعی در قانع ساختن خلیفه به اصلاح روش خود داشت و او را از پیروی محض از مروان نهی فرمود. نیز خطاب به عثمان فرمودند: «من تو را به خدا سوگند میدهم که امام کشتهشده این امت مباشی، چرا که پیش از این گفته میشد: در میان این امت، امامی به قتل خواهد رسید که درِ کشتار تا روز قیامت گشوده خواهد شد و کارهای امت اسلامی با آن مشتبه شود، و فتنه و فساد در میانشان گسترش یابد، تا آنجا که حق را از باطل نمیشناسند، و به سختی در آن فتنهها غوطهور میگردند.» / خطبه164 (الشریف الرضی 2004م, : 234)
در جریان اعتراضات علیه خلیفه سوم، هنگامی که عثمان در محاصره بود از علی(ع) خواست تا از مدینه خارج شده و دوباره به ینبع برود، چرا که برخی خلافت را به نام حضرت امیر(ع) درخواست میکردند. این بازی اهانت آمیز عثمان با حضرت امیر(ع) واکنش او را خطاب به ابنعباس در پی داشت: «ای پسر عباس! عثمان جز این نمیخواهد که مرا سرگردان نگهدارد، گاهی بروم، و زمانی برگردم، یک بار پیغام فرستاد از مدینه خارج شوم، دوباره خبر داد که باز گردم، هم اکنون تو را فرستاده که از شهر خارج شوم بخدا سوگند! آنقدر از او دفاع کردم که ترسیدم گناهکار باشم.» / خطبه240 (الشریف الرضی 2004م, : 358)
4- حضور در عراق و پایان فتنه اشعری
حضرت امیر(ع) در نخستین روزهای خلافت خود، پس از مواجه شدن با تفرقهافکنیهای ابوموسی اشعری و مقابله با دستور امیرمؤمنان(ع) مبنی بر برکناری او و انتصاب والی جدید، و همراهی برخی از اهالی با ابوموسی و ایجاد تفرقه در میان کوفیان، با توجه به احتمال بروز درگیری و جنگ داخلی، با انتقال دارالخلافه به کوفه و عدول از انتصاب والی جدید، به فتنهانگیزیها پایان داد و موجب ثبات نسبی در عراق و به تبع در نواحی شرقی محدوده خلافت گردید.
5- وفای به عهد و پرهیز از فریب و نیرنگ
امیرالمؤمنین(ع) با تبعیت از سیره و سنت رسولالله(ص) از هرگونه پیمانشکنی و خلف وعده و توسل به کلام ناراست و فریب و خدعه، پرهیز نمود که از شخصیتی در قله انسانیت و ایمان، جز این نیز انتظار نمیرود. این ویژگی حضرت امیر(ع) موجب شده بود تا دوست و دشمن، به راستی و درستی ایشان اطمینان داشته باشند.
حضرت علی(ع) در ابتدای خلافت خود، «جریر بن عبدالله بجلی» را برای ستاندن بیعت از معاویه و احیانا انجام مذاکره به شام فرستادند. در همان حال، معاویه در حال تدارک حرکت سپاه و لشکر خود به جنگ خلیفه وقت بود و تعلل جریر در جریان مذاکرات و معطل ساختن عامدانه او توسط معاویه، این فرصت را در اختیار شامیان قرار میداد تا مهیای نبردی سهمگین شوند. همزمان، گروهی از یاران امام علی(ع) آمادگی خود را برای نبرد با معاویه اعلام کردند تا فرصت طلایی اعزام سپاه، از دست نرود، که آن حضرت این چنین پاسخ دادند: «مهیا شدن من برای جنگ با شامیان، در حالیکه (جریر) را به رسالت به طرف آنان فرستادهام، بستن راه صلح و باز داشتن شامیان از راه خیر است، اگر آن را انتخاب کنند. من مدت اقامت (جریر) را در شام معین کردم، که اگر تاخیر کند یا فریبش دادند و یا از اطاعت من سر باز زده است. عقیده من اینکه صبر نموده با آنها مدارا کنید، گر چه مانع آن نیستم که خود را برای پیکار آماده سازید.» / خطبه43 (الشریف الرضی 2004م, : 84)
همچنین ایشان میفرمایند: «وفا همراه راستی است، که سپری محکمتر و نگهدارندهتر از آن سراغ ندارم، آن کس که از بازگشت خود به قیامت آگاه باشد خیانت و نیرنگ ندارد. اما امروز در محیط و زمانهای زندگی میکنیم که بیشتر مردم حیله و نیرنگ را، زیرکی میپندارند، و افراد جاهل آنان را اهل تدبیر میخوانند.» / خطبه41 (الشریف الرضی 2004م, : 83)
حضرت امیر میفرماید: «سوگند بخدا! معاویه از من سیاستمدارتر نیست، اما معاویه حیلهگر و جنایتکار است، اگر نیرنگ ناپسند نبود من زیرکترین افراد بودم، ولی هر نیرنگی گناه، و هر گناهی نوعی کفر و انکار است، روز رستاخیز در دست هر حیلهگری پرچمی است که با آن شناخته میشود.» / خطبه200 (الشریف الرضی 2004م, : 318)
نتیجه
امیرالمؤمنین(ع) به واسطه داشتن ویژگیهای فوق و عمل به سیره و سنت رسول خدا(ص)، در دوران خلافت خود میتوانست محور وحدت قرار گیرد و تمامی آفاق جهان مسلمان آن روز را زیر سایه تدبیر و عدالت خود، جمع آورد. همانگونه که در لشکر ایشان، بسیاری از کسانی که بعدها اهل سنت و جماعت نامیده شدند، شمشیر میزدند و عدم تطابق دیدگاه اعتقادی آنان با نگاه امیرالمؤمنین(ع)، مانع از پذیرش ایشان در جمع یارانش نبود.
به راستی کدام یک از خلفا و سردمداران و امامان فرق اسلامی، از ابتدا تا پایان عصر خلفا، قادر به بروز چنین رفتارها و واکنشهایی در مقابل حوادث و رخدادها بودند؟
در حالی که خلیفه اول هیچ مخالفتی را بر نمیتافت و در زمان وی، با کسانی که بیعت نمیکردند مانند کافر حربی و بدتر از آن برخورد میشد، حضرت امیر(ع) کسانی را که بیعت نکردند به حال خود واگذاشت و بزرگانی مانند سعد بن ابی وقاص و اسامه بن زید، تحت هیچ گونه فشاری از سوی حکومت وقت قرار نگرفتند.
در حالی که خلیفه دوم با هیچ فرد و گروهی سازگار نبود و همه را و لو با زور شمشیر و تهدید و ارعاب با خود سازگار میساخت، امیرالمؤمنین(ع) روزی با خشونت خلیفه اول و دوم ساخت، روزی با بیمهری صحابه و همسر رسول خدا(ص) مدارا کرد و روز دیگر با اهانت و تندی یاران دیروز خود راه تحمل پیش گرفت.
در حالی که خلیفه سوم دستور ضرب و جرح و تبعید مخالفان خود را صادر مینمود، امیرالمؤمنین(ع) با مخالفانش به گفتگو نشسته و به آنان تعهد میداد که تا با وی نبرد نکردهاند، وی بر آنان نخواهد تاخت.
در حالی که خلیفه اول از جنایت و فساد خالد بن ولید در جریان نیرنگ به مالک بن نویره حمایت کرده و مانع اجرای حد و قصاص درباره او شد، و در حالی که عثمان از خانواده حکم پشتیبانی کرده و او فرزندش را که طرید رسولالله(ص) بودند به مدینه بازگرداند و بالاتر از این، مروان را صاحب پست و مقام و دارایی فراوان کرد، دوستی و خویشاوندی افراد با امام علی(ع) مانع اجرای عدالت درباره آنان نبود. کما اینکه ماجرای عثمان بن مظعون و داستان عقیل برادر امام، گویای مطلب است.
سیره و سنت رسول خدا(ص) تنها در زمان او جاری بود و این علی(ع) بود که سعی در احیای سنتهای اسلام ناب داشت، اما روزگار نه طاقت عدل او را داشت و نه چشم دیدن مهر او را که در دل یارانش جوانه زده بود، و آینده نشان داد که هر کجا نامی از علی(ع) و اولاد اوست، بازماندگان مارقین، ناکثین و قاسطین، تمام همت خود را برای خاموش ساختن نور خدا مصروف میسازند.
یرِیدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (الصف/8) آنان میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولی خدا نور خود را کامل میکند هر چند کافران خوش نداشته باشند!